از من آزرده مشو، کاش می شد هیچ کس تنها نبود کاش می شد دیدنت رویا نبود گفته بودی با تو می مانم ولی رفتی و گفتی که اینجا جا نبود سالیان سال تنها مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای بازگشت دست های تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا می رسی کاش روز دیدنت فردا نبود یادت ای دوست بخیر بهترینم خوبی؟ خبری نیست ز تو ؟ دل من می خواهد که بدونی بی تو که دلم اندازه دنیا تنگ است می سپارم همه زندگیت را به خدا خود را به که بسپارم ؟ وقتی که دلم تنگ است پیدا نکنم همدل دل ها همه از سنگ است گویا که در این والی از عشق نشانی نیست گر هست یکی عاشق آلوده به صد رنگ است
میروم از خانه ی تو،
قبل رفتن تو بدان عاشق و بی تقصیرم،
تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست،
امر کن تا که بمیرم به خدا می میرم...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |