کد موسیقی برای وبلاگ

)} آذر 89 - عشق است و زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق است و زندگی

هیچ ندارم که بگویم جز ...

حسین زیباترین نامی ست که در شناسنامه بشر نوشته اند

در پهن دشت افرینش سه پرده نمایش جاودانه از اسرار خلقت تصویر کرده اند

?ـ عصیان ادمدر بهشت و هبوط او به طبیعت خاکی که اغاز کارزارهمان تاریخی هابیل و قابیل است .

? ـ بعثت انسان و ختم رسالت که مدرسه معراج دوباره ادمی است .

? - و"عاشورا" که صحنه نمایش فراگیر و فشرده تمامیت کارزار خوبی و بدی است . عاشورا عرصه اثبات

ظــفر مندی انســان خداجو بر لشگر ابلیس است . پرده است که در آن عیـنیت عروجو حقـیقت معراج را 

تصویر کرده اند.

و "حسین " روح خداگونگی انسان است. ثارالله است

گریه بر حسین الفبای اداب بیداری  و علامتی است که میل به طهارت روح را گواهی میدهد و این اغاز کار

است.باید حسینی بود .

هان ای حسینیان خیمه های عشق و ایمان را به پا دارید و بر سنج اگاهی  و طبل رحیل بکوبید که محرم

آغاز هجرت انسان از راه رسیده است...


نوشته شده در چهارشنبه 89/9/17ساعت 4:51 عصر توسط روشا نظرات ( ) |

خانوم سربازه

صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازه‌ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی...

صبحانه:
وا... آقای فرمانده، عسل ندارید؟
چرا کره بو میده؟
بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)
فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
وا نه، لباسامون خاکی میشه ...
آره، تازه پاره هم میشه ...
وای وای خاک میره تو دهنمون ...
من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ...

ناهار
این چیه؟ شوره
تازه، ادویه هم کم داره
فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم
من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
برو خودت غذا درست کن
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو ...
چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد

بعد از ناهار
فرمانده: کجان اینا؟
معاون: رفتن حمام
فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود...
هوووو.... بی شعور
مگه خودت خواهر مادر نداری...
بی آبرو گمشو بیرون...
وای نامحرم...
کثافت حمال...
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)

بعد از ظهر
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی عزیزم؟
آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.

شب در آسایشگاه
یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد!
خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو
فرمانده: بلندشید برید بخوابید!
همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند
فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.
آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده
فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.
سرباز: آخه گناه داره، طفلکی
مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!


نوشته شده در شنبه 89/9/6ساعت 5:46 عصر توسط روشا نظرات ( ) |

یه روزی فکر میکردم بدون تو میمیرم


پیش خودت میگفتی تو چنگ تو اسیرم


یه روزی فکر میکردم کنار تو میمونم


تا دنیا دنیا باشه از عشق تو میخونم


یه روزی فکر میکردم برام خیلی عزیزی


اگه یه روز نباشی دل رو به هم میریزی


یه روزی فکر میکردم صادق و باوفایی


اما حالا میبینم از این حرفا رهایی


برام دیگه مهم نیست عاشق من نباشی


فقط می خوام خیلی زود از پیش من جدا شی


فقط بدون که دیگه تو قلب من تو مردی


خیلی وقته میدونم قلبم و از یاد بردی


منم میخوام رها شم میخوام با تو نباشم


منم میخوام مثل تو با یکی آشنا شم


الان دیگه میفهمم که عشق تو سراب بود


خدا رو شکر تو قلبم هنوز یه قطره آب بود


خداحافظ عزیزم.حال دلت خرابه


تو دیگه هیچی نیستی عشقت مثل حبابه


نوشته شده در شنبه 89/9/6ساعت 5:33 عصر توسط روشا نظرات ( ) |

تو را با غیر خود می بینم صدایم در نمی آید ، دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید ، نشستم باده خوردم خون گریستم کنجی افتادم ، تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید


نوشته شده در جمعه 89/9/5ساعت 6:19 عصر توسط روشا نظرات ( ) |

عاشق یک بار به دنیا میاد اما سه بار میمیره ، وقتی یارشو با کسی می بینه ، وقتی بفهمه اون دوستش نداره ، وقتی بفهمه هیچ وقت به اون نمیرسه .


نوشته شده در جمعه 89/9/5ساعت 6:16 عصر توسط روشا نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


ابزار متحرک زیباسازی وبلاگ